دیدار خادمیاران کانون ایثار و شهادت منطقه ۱۴ با خانواده معظمشهید عباس گنجه
در شام ولادت حضرت ابالفضل العباس خادمیاران کانون ایثار و شهادت منطقه ۱۴ با خانواده معظم شهید عباس گنجه دیدار کردند.
به گزارش آسمانی نیوز، کانون ایثار و شهادت منطقه دارالمومنین تهران در چهارمین روز از ماه شعبان و همزمان با چهارشنبههای امام رضایی به منزل شهیدی همنام با علمدار کربلا شرفیاب شدند.
این دیدار با حضور جمعی از خادمیاران در معیت پرچم متبرک رضوی و خانواده شهید صورت گرفت و خادمیاران کانون ایثار و شهادت ضمن عرض ارادت به محضر حضرت ثامن الحجج(ع) از مادر بزرگوار شهید تجلیل کردند.
در این مراسم مادر و خواهرزاده شهید والامقام خاطراتی نقل و درباره ویژگیهای اخلاقی آن بزرگوار صحبت کردند.
مادر شهید گنجه در این دیدار گفت: پسرم نهم فروردین ۱۳۴۵ در محله بیسیم تهران متولد شد که به دلیل علاقه و ارادت به محضر حضرت ابالفضل العباس(ع) نام عباس را برای او انتخاب کردم.
صحبت از پدر شهید که به میان آمد، مادر اظهار داشت: پدر مرحومش، حاجرمضانعلی، مردی خوشنام، متدین و انقلابی بود که پس از زیارت خانه خدا در مسجد محل بعد از نماز صبح پاک و مطهر به دیدار معبود و فرزند شهیدش شتافت.
عباس دوران کودکی خود را در محله غیاثی گذراند. جایی که مبارزات و مبارزان انقلابی بسیاری را به خود دیده بود.
با اینکه در آن دوران نوجوانی بیش نبود؛ اما با موج مبارزات علیه رژیم طاغوت همراه شد.
مادر شهید عباس درباره حضور او در جبهه گفت: عباس تقریبا از سال ۶۰ و اوایل جنگ تحمیلی به منطقه اعزام شد و تا سال ۶۶ و لحظه شهادت در منطقه حضور داشت و خدمت کرد.
فضای جبهه و جنگ از پسری در اوج جوانی مردی غیور و باصلابت و توانمند ساخته بود. عباس با توجه به تواناییها و علاقهاش در واحد تعمیر و نگهداری یگان توپخانهای لشکر محمد رسول الله(ص) تهران مشغول فعالیت شد.
مادر شهید درباره نحوه شهادت فرزندش گفت: ظهر روزی که عباس شهید شد با او تلفنی صحبت کردم. آرامش خاصی داشت که به من هم منتقل شد. روزی که خبر شهادت عباسم را آوردند، من برای مراسم ترحیم یکی از بستگان به ورامین رفته بودم. خبر آسمانیشدن عباس را به پدرش داده بودند و ایشان تا نیمه شب آن را از من مخفی نگه داشت. وقتی خبر را شنیدم؛ تا صبح مناجات کردم و اجازه ندادم صدای شیون از خانه بلند شود. همسایهها که از شهادت عباس باخبر شده بودند، بعدها گفتند ما تا صبح منتظر شنیدن صدای شیون شما بودیم؛ اما به لطف خدا و دعای فرزند شهیدم صبر بزرگی به من عنایت شد.
وی اظهارداشت: وقتی عباسم شهید شد از خدا خواستم پیکرش را زود به من برگرداند؛ چون طاقت دوری او را نداشتم. همین همشد و بعد از چند روز شهید من را آوردند. میخواستم زمانی را با پسرمتنها باشم و به لطف خدا تا بهشت زهرا(س) با پیکرش در آمبولانس تنها بودم و نجوا کردم. دو دست عباس من مثل مولایش ابالفضل مجروح شده و تیر خلاصی همبه فرقش خورده بود.
خوشقدم خانم که صلابت و نور ایمان در چهرهاش موج میزد، گفت: آن روزها برای اینکه دشمنشاد نشویم و ضد انقلاب اشک منِ مادر شهید را نبیند دوشنبهها به گلزار شهدا میرفتم. با اینکه وسیله نداشتیم و رفت و برگشت با اتوبوس و مینیبوس تقریبا یک صبح تا عصر زمان میبرد؛ اما با جان و دل این کار را انجام میدادم. دوست داشتم در خلوتیِ وسط هفته به عباس سر بزنم و با او درددل کنم.
شهید عباسِ ۲۱ ساله پانزده مرداد ۶۶ در محور بانه_ سقز در کمین ضد انقلاب گرفتار شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مادر شهید خاطره جالبی از شهید نقل کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست: عباس خیلی مهربان و آرام بود و البته بسیار اهل عمل پیش از یکی از اعزامهایش از پدرش خواست که طبقه پایین منزل را برای زندگی خواهرش تعمیر کند. خودش هم دست به کار شد و تا زمانی که کارها تمام نشد به جبهه نرفت. کاشیکاری و سرامیک آشپزخانه منزل خواهرش یادگاری و دسترنج عباس است که تا الان حفظ شده است.
خواهرزاده شهید هم با اشاره به اینکه به طور مکرر دایی شهیدش را در خواب میبیند،
گفت: یک بار سال ۸۸ خواب دیدم دایی با اسلحه دارد روی پشت بام پاسبانی میدهد.
از او پرسیدم اینجا چکار میکنید!؟
ایشان جواب دادند که ما حافظ شما و این مملکت هستیم.
و در این دیدار هم زندهبودن شهدا و مصداق آیه شریفه《وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ》به ما یادآوری شد.
انتهای پیام/ فاطمه ذاکری