حاج کاظم نذر امام حسین
بعضی وقتها سادهترین اتفاقات روزمره میتواند حال آدم را زیر و رو کند! یک لبخند، یک احوالپرسی ساده، و گاهی یک لیوان چای از دست حاج کاظم!
اینجا کوچکترین قهوه خانه دنیاست، قهوه خانه حاج علی درویش که کار خود را 105 سال پیش در بازار تهران شروع کرده و در میراث فرهنگی به ثبت رسیده است.
از راسته بزازها که میروید به دالانی برمیخورید که قهوهخانه کوچکی در آن قرار دارد و مردی مهربان با ریشهای سفید و جلیقه طرح ترمه با کلاهی قرمز و لباسی مشکی در حال پر کردن ظرفی از نباتهاست.
قاب عکسهای روی دیوار از تاریخچه قدیمی و شخصیتهای محبوب عموکاظم حرف میزند، از پدرش حاج علی که لقب درویش داشت تا تصویر شهید آوینی که شخصیت محبوب عموکاظم است.
کوچکترین قهوهخانه دنیا در بازار تهران!
«چای برای شما 30 هزارتومان، برای بعضیها کمتر است. چرا؟ چون کار خوب، بهتر از خوب کار کردن است» نوشتهای که در اولین نگاه به مغازه، به چشمتان سلام میکند.
شاید اسمش قهوهخانه باشد اما انواع چای با طعمهای مختلف مثل چای دارچین، آویشن، هل، نعناع و چای مهربانی (لیمو،نعناع،زعفران) را در قهوه خانه حاج علی درویش میتوانید تجربه کنید.
جلوی دالان مغازه در بازار را بنر و استندهای مشکی پوشانده که توجه آدمهای کنجکاو را به خود جلب میکرد. عمو کاظم درحالیکه تصویری از مشتری گردشگرش را در صفحه مجازی پست میکرد، روی چهارپایهای جلوی مغازه نشسته بود. بعداز احوال پرسی، با او درباره استند و بنرهای که چشمها را متوجه خودش میکرد هم صحبت کردیم.
بنرهایی با بوی محرم
«خانمها و آقایان توریست، شما برای صرف قهوه مهمان امام حسین علیهالسلام هستید»، بنر بزرگی با این نوشته که در وسط بازار نصب شده و استندهایی در کنار دالان مغازه دیده میشد، یکی از استندها ویژگی و خصوصیتهای مهم اخلاقی مثل رشادت، مهربانی، شجاعت، ایثار و… را به زبان انگلیسی و فارسی نوشته و استند دیگر روایت و تحلیل اشخاص معروف از زبان گاندی و ویل دورانت و چارلز بود. مثلا جملهای از دیکنز که روی بنر نوشته شده: «اگر منظور امام حسین علیهالسلام جنگ در راه خواستههای دنیای خود بود، من نمیفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه بودند پس عقل حکم میکند که او فقط به خاطر اسلام فداکاری کرد.»
از گرفتن سلفی و صدف عشق تا صندوق مولا
در حال چای ریختن، اشاره میکند که سوالهایم را بپرسم، فضا کوچک است و هر کسی با گرفتن عکس از
در و دیوار و سلفی با حاج کاظم ،با چای یا قهوه به دست به سمت بازار میرود تا برای باقی افراد فضا باشد، این نکته روی کاغذ هم نوشته شده است.
حاج کاظم به قدری مهربان و خوش صحبت است که هیچ مشتری دست خالی از مغازهاش بیرون نمیرود.
مثلا به مردی که در کنار خانومش بود، صدفی داد که روی آن کلمه عشق نوشته شده بود و تاکید کرد همین الان آن را به همسرش بدهد و بگوید چقدر دوستش دارد! این کار را برای حال خوبی که ایجاد میکند، دوست دارد. حاج کاظم میگوید: «خیلی از آدمها در هیاهوی زندگی یادشون میره به عشق و شریک زندگیشون بگن دوستت دارم، اینجا هم چای میخورن، هم اگه حتی روشون هم نشه با دادن این صدف اونو ابراز میکنن!»
در قهوه خانه، صندوقچهای به اسم صندوق مولا وجود دارد، رسم این صندوق به این شکل است که افرادی که چای می خورند، باقی پول چای خود را در این صندوچه می اندازند به این نیت که این پول بعد از جمعآوری، صرف بچههای بهزیستی میشود.
حال خوب مثل دومینو میمونه
ماهیت چای، رفع خستگی و بهانهای برای صحبت کردن است، حاج کاظم این کار را در قهوهخانه دومتریاش خوب یاد گرفته و حال خوبش را به آدمها تزریق میکند.
او در این باره میگوید: «من احتیاجی به پول ندارم اینجا 105 ساله قهوه خونهست و من برای اینکه چراغش روشن بمونه و کار مردم رو راه بندازم میام، خدا هم اینو میبینه و یکیو میفرسته که کار منو انجام بده.»
نذر قهوه حاجکاظم
روایت قصه محرم برای توریستها
حاج کاظم درباره ماجرای استندها و دادن قهوه رایگان به توریستها توضیح داد: «هر سال تاسوعا و عاشورا آش، عدسی و چای نذری میدادیم، چون اینجا توریست زیاد میره و میاد، براشون سوال پیش میومد که این چه کاریه؟ تصمیم گرفتیم تو این چندسال اخیر، به بهونه قهوه نذری، باهاشون درباره امام حسین علیهالسلام و محرم گفتگو میکنیم.
یه سری جوون که به چند زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی مسلطن میان پای کار و به سوال توریستها پاسخ میدیم، صحبتمون اینه که اگه شما میخواین امام حسین رو بشناسید باید اول اسلام رو بشناسید، چون امام حسین علیهالسلام موضوعی از اسلام هستش توحید رو بشناسین ، پیامبرهای مارو بشناسین، امام های مارو بشناسید.
نذر قهوه حاجکاظم
از قصه کربلا میگیم، از وجود پادشاه ظالمی که زد زیر قولش و پسرش یزید رو جانشین خودش کرد، پسری که لیاقت نداشت و آدم بی بندوباری بود تا دلیل سفر امام حسین علیهالسلام به مکه و کربلا اون هم با خانوادهش، اینکه جایی بوده به اسم کوفه که آدمهاش منفعت طلب بودن و بعد از فرستادن نامه و دعوت امام حسین علیهالسلام برای رهبریشون، با تهدید و گرفتن پول، همه چی رو انکار و به امام و فرستادهش پشت میکنن، اینکه امام اصلا قصد جنگیدن نداشت و اولین تیر و شروع جنگ از سمت دشمن بود.رسالتش رشادت بود و تا لحظه آخر سعی داشت آدمهایی که تو سپاه دشمن بودن و گمراه شده بودن رو به حقیقت و رستگاری هدایت کنه اما چشم و گوش اونها از پول و وعدههای دنیاپرستی کور و کر شده بود و…»
حاج کاظم از واکنش توریستها به شنیدن قصه کربلا هم گفت: «براشون جالبه، به هرحال یک فصل مهمی از تاریخه که هر ورقش کلی درس و تجربه داره، اسلام یه دین آگاهی بخشه و در قرآن هم بارها آدمها رو به آگاهی و خرد سوق میده، اگه برامون سوال پیش میاد باید بریم دنبال جوابش، اینجوری میشه که با جون و دلمون قبولش میکنیم، من هرچی دارم از برکت محرمه.»
گرم صحبت بود که گروهی از جمع عکاسها وارد مغازه شدند، عموکاظم سر به سرشان میگذاشت، دختر عکاس، رشته تحصیلیش حسابداری بود و عمو تمام مباحث حسابداری را برایش مرور کرد و با خنده میگفت من دو تا ارشد دارم جهت اطلاع!
مردی که از یزد آمده بود، سوغاتی به رسم هدیه به عمو کاظم میدهد، حاج کاظم میگوید: «چون اینجا جا ندارم، میبرم خونه، یه فضایی تو خونه اختصاص دادم به همین هدیههایی که از سر لطف، مردم بهم هدیه دادن، اونجا میذارم و هر روز با نگاه کردنشون کیف میکنم.»
موقع خداحافظی همه با حال خوب، مغازه را ترک میکردند، حاج کاظم در جواب پسری که گفت حالتون خوب با صدای بلند جواب داد:«هست، من خوشبخت ترین فرد روی کره زمینم.»